چاپ و نشر

شاهنامه به روایت سپیده

آیین رونمایی عمومی کتاب

کتاب «شاهنامه به روایت سپیده» را به نثر روان امروزی و تقریبا چیزی نزدیک به رمان نوشتم؛ زیرا می‌دانستم عده‌ی زیادی از مردم از آن جهت علاقه‌ای به شعر نشان نمی‌دهند که یا معنا کردن اشعار برایشان مشکل است یا به علت مشغله‌های زندگی حوصله‌ی زمان گذاشتن برای درک معانی ثقیل را ندارند پس با دوری از پرداختن به حواشی و شاخ و برگ‌های اضافه، قصه‌های شاهنامه را به قابل فهم‌ترین حالت ممکن روایت کردم. برای این کار از چهار شاهنامه‌ی خالقی‌مطلق، مسکو، ژول مل و دستنویس لنینگراد و سی منبع موثق در تاریخ و ادبیات بهره بردم و با وجودی که شیوه‌ی کار من قصه‌گوییست و می‌توانستم برای جذاب‌تر شدن ماجراها دست به بازآفرینی بزنم اما سعی کردم حفظ امانت و وفاداری به ابیات را در روایت‌هایم جدی بگیرم.
نوشتن این کتاب سه سال زمان برد و ویراستاری اثر را خانم دکتر عاطفه طهماسبی به عهده گرفتند و صفحه‌آرایی آن به ذوق و هنر آقای محسن شاکری صورت گرفت. بدون شک اگر حمایت‌های بی‌دریغ آقای محمد زریباف، مدیر انتشارات یار همراه نبود کتاب به این شکل زیبا به مرحله‌ی چاپ نمی‌رسید.

آیین رونمایی خصوصی کتاب

برای خرید و تهیه کتاب می‌توانید از طریق لینک “خرید کتاب” مربوط به انتشارات یارهمراه اقدام نمایید. کتاب « شاهنامه به روایت سپیده» یک رونمایی خصوصی به همت آقای دکتر رضا ابراهیم‌نیا معاونت اداره‌کل میراث‌فرهنگی خراسان رضوی در خانه‌ی ملک داشت که افتخار این را پیدا کردم اثرم مورد لطف استاد دکتر محمد جعفر یاحقی مدیر قطب علمی فردوسی‌شناسی و ادبیات خراسان، دکتر علیرضا قیامتی نایب رییس خردسرای فردوسی، دکتر حامد مهراد شاهنامه‌پژوه و بزرگواران دیگر عرصه ادبیات قرار بگیرد. به لطف این بزرگواران، رونمایی عمومی کتاب در قطب علمی فردوسی‌شناسی و ادبیات خراسان در کتابخانه‌ی دانشگاه فردوسی مشهد در حضور استادان و دوستداران ادبیات و با سخنرانی دکتر جعفر یاحقی، دکتر حمید طبسی و دکتر حامد مهراد برگزار شد. گزارش مراسم به روایت خبرگزاری‌‌ها ایبنا شهرآرا نیوز گفت وگو با سپیده دولتشاه، درباره کتابش «شاهنامه به روایت سپیده» ایجاد اشتیاق به ادبیات کهن در مخاطب عام نوآوری می‌خواهد.

برای مطالعه مصاحبه سپیده دولتشاه با شهرآرانیوز می‌توانید از این لینک استفاده نمایید. 

کیکاووس با دیدن رستم او را تحویل نگرفت و جواب رستم را نداد و فریادی بر سر گیو کشید که: «تا حالا کجا بودی؟»
بعد رو کرد به رستم و گفت: «فکر کردی کی هستی که فرمان من را نادیده میگیری؟
اگر شمشیر دستم بود که الان پوست سرت را کنده بودم.» بعد رو کرد به توس و گفت: « رستم و گیو را ببرید دار بزنید. نبینم کسی هم دیگر دربار‌ه‌ی اینها با من حرف بزند.» در آن لحظه همه غضبناک بودند.
توس جلو رفت که دست رستم را بگیرد و بیرون ببرد شاید همه آرام بشوند اما رستم فکر کرد توس دستش را گرفته که ببرد و اعدام کند. عصبانی شد و محکم روی دست توس زد و توس از این ضرب دست رستم، به زمین کوبیده شد.
سپس جلوی کاووس را گرفت و گفت: «نفهمیدم! حواست هست داری با چه کسی حرف می‌زنی؟
آن تاج سنگینی که روی آن کله پوکت گذاشتی بگذارند روی دم اژدها که برازنده‌تر است.
نکند یادت رفته من و خاندانم خیلی سال قبل از اینکه بروم پدرت را از البرز بردارم، بیاورم و شاه کنم شاه سیستان و زابلستان بودیم.
یادت رفته چطور از زندان مازندران که کور شده بودی بیرونت آوردم؟
یادت رفته آن افتضاحی که در هاماوران به بار آوردی را چطور جمع کردم؟
حالا کارت به جایی رسیده که می‌گویی توس بیاید دست من را بگیرد؟
مگر من بند‌ه‌ی تو هستم؟ من بنده‌ی پروردگارم و تاج و قدرتم را از تو نگرفته‌ام که اینطور برای من آشفته شدی.
شماها هیچکدام‌تان حریف این سهراب نیستید. من هم ایران بمان نیستم، خودتان بروید با سهراب بجنگید ببینم چه غلطی می‌کنید؟ سزای این همه خوبی‌هایی که در حقت کردم این نبود.» و عصبانی مجلس را ترک کرد.
پهلوانان همه غمگین شدند و به گودرز گفتند:
« برو با شاه حرف بزن بلکه نگذارد رستم با این حال برگردد.» گودرز گفت: «شاه دیوانه است وقتی با رستم که اینقدر مدیون اوست، این کار را می‌کند، با ما چه کار می‌کند؟» گفتند: « برو شاه را به راه بیاور ما خیلی دست تنها هستیم.»
سرانجام با اصرار پهلوانان، گودرز رفت و به کیکاووس گفت: رستم چه کارت کرده بود که خواستی او را بکشی؟ کم برای نجات تو صدمه خورد؟ حالا لشکر ایران را بی‌پناه و پشتیبان کردی خوب شد؟ فکر کردی ما زورمان به لشکر توران می‌رسد؟
با آن گژدهمی که زود در رفت می‌خواهی به جنگ بروی یا با ما که همه‌مان اندازه یک بازوی رستم هم نیستیم؟»
کیکاووس که دید عجب اشتباهی کرده است. گفت: « گودرز جان! دستم به دامنت، نمی‌دانم چطور شد که یکدفعه عصبی شدم. برو و رستم را برگردان.»
گودرز با لشکری خودش را به رستم رساند و گفت: «رستم جان، کاووس که مغز ندارد. با آن زبان تندش فقط نعره می‌کشد. بالا غیرتا بیا و ایرانی‌ها را تنها نگذار و برای مردمت بجنگ.»
رستم گفت: «کاووس ابله است و من دیگر برایش از خودم مایه نمی‌گذارم.»
گودرز دید نه، انگار رستم به هیچ صراطی مستقیم نیست.
گفت: « بین خودمان باشدها! اینطور که تو گذاشتی و رفتی حالا پشت سرت می‌گویند که رستم از این پسر تورانی ترسید و فرار کرد.»
رستم غیرتی شد و گفت: «غلط کرده‌اند، من برمی‌گردم توی روی خودم بگویند.» خلاصه با ترفند گودرز، رستم بازگشت..‌.

مشخصات فردی(ضروری)

keyboard_arrow_up